آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

گل همیشه بهارم:

                    نازنینم به روزهای آخر از اولین سال زندگیت نزدیک میشیم،عجیب خاطرات سال گذشته توی ذهنم مثل یه فیلم نمایش داده میشه خاطراتی که گاهی لبخند به لبم میاره گاهی بغض به گلوم. بماند که چه گذشت ،همین که داری پیش رویم قد میکشی کافیست،تار مویت را به تمام هستی نمیدهم. من چه لذتی میبرم که تو میبالی و روز به روز با دنیای ما بیشتر مانوس میشوی،این روزها مشق راه رفتن میکنی و چه شیرین است و کمی دلهره آور ،نگرانم از زمین خوردنت...میدانم آخرین روزهای چهار دست و پا رفتنت در خانه ماست،دیگر هیچوقت یه دختر کوچولو تند تند چهاردست و پا به سمتمون نمیاد و...
27 مرداد 1392

11 ماهگی :

                                      برگ گلم،از اینکه آخرین ماهگردت رسیده حسابی دلتنگم،ولی همزمانی این روز رو با عید فطر به فال نیک میگیرم . مطمئنم باز هم هجدهمه هر ماه برای من یادآور روزهای شیرین کودکیت و قدم گذاشتن به یک مرحله تازه است.هزارتا بوس برای نازدونه ام شقایقم 11 ماهگیت و آخرین ماهگرد تولدت مبارک   پ ن:این پیرهن خوشگلو خاله زهرا جون برات سوغاتی آورده،دستش درد نکنه،آقا منم خاله خارجی میخوام که پ...
18 مرداد 1392

یه چندتا شیرین کاری :

آوینا گل بانو، به لطف تمرینهای بی وقفه و شبانه روزی مامانش برای حضور در جام جهانی تق تق ،مدتیه این بازی رو با تمام ریزه کاریهاش یاد گرفته... به طرزنشستن دقت کنید: به حرکت دستها و شیوه گرفتن وسیله دقت فرمایید! - مامان جان میشه بسه؟ توالمپیاد فیزیک رتبه نیاوردم که انقدر براتون جالبه،عجبا! بزار مامان بشی اونوقت میفهمی که مورچه بازی کردن دختر هم واسه مامان چقدر جالبه حتی کیف سواریت هم جالبه واما من نمیدانم چه بر سر عروسکها می آمد اگر خدا دختر را نمی آفرید... نمیدانم اگر تو نبودی چه کسی میتوانست به این آسانی لبخند برایمان هدیه بیاورد، لبهایت همیشه خنده باران ♥♥♥ ...
11 مرداد 1392

این روزهای مامان:

  نازدونه خانوم من, الان دقیقا ده ماه و نیمه هستی،بسی شیطون تر،بازیگوشتر،کنجکاوتر، هوشیارتر،بامزه تر،شیرینتر و نازتر و به قول اطرافیان روز به روز به من شبیه تر اما تو این پست نمیخوام از این روزهای تو بگم،میخوام ازین روزهای خودم بگم   این روزها من دارم همش وسایل خونه رو جا به جا میکنم تا از دسترس شما دور کنم،کشوهای تختت دیگه دستگیره ندارن،بجاشون نخ آویزون کردم تا نتونی بازشون کنی کشوهای آشپزخونه رو چسب زدم تا محتویاتشونو بیرون نریزی در کمد دیواریها رو قفل کردم میز تلویزیونو کامل خالی کردم میز تلفنو برداشتم گذاشتم کنار یه برنامه هایی ام تو سرم هست که باید اجرایی کنم به مرور زمان خلاصه این...
5 مرداد 1392
1